به کسی قصّهی دردِ یه عزیز رو نمیشه گفت
اگه مادر بشه بیمار، همه چیز رو نمیشه گفت
غَمِ دیوار نمیشه گفت، غَمِ مِسمار نمیشه گفت
غَمِ سیلی نمیشه گفت، رویِ نیلی نمیشه گفت
کی میدونه چه غربتی داره
رَدِّ خونی که روی دیواره
چه بَلایی میاد سَرِ صورت
اگه اُفتاده باشه گوشواره
به کسی علّتِ آهِ دلِ تنگ رو نمیشه گفت
اثرِ ضربهی دستی مثلِ سنگ رو نمیشه گفت
وای مادرم مادرم مادرم
رسید روضه به اینجا که مادر اُفتاد
و میانِ آن همه نامَرد آخر اُفتاد
و دَری که سوخته از ازدحام کَنده شد
و به رویِ قامَتِ زهرای اَطهَر اُفتاد
رسید بر مُغَیره غَلاف را برداشت
میانِ کوچه به دنبالِ مادر اُفتاد
و میانِ بِستَرِ خون داشت دستوپا میزد
میانِ کوچه فقط فِضِّه را صدا میزد
وای مادرم مادرم مادرم
وای مادرم مادرم مادرم
وای مادرم مادرم مادرم
{بیاوَریدَش. چرا مُعَطَّلید؟ فاطمه علی را گرفته و رَهایَش نمیکند. مُغَیرِه! قُنفُذ! دستانِ فاطمه را از شویَش کوتاه کنید. چگونه؟ با تازیانه. با غلافِ شمشیر. بِزَنیدَش.}
یا حیدر، یا حیدر، یا حیدر، یا حیدر
یا حیدر، یا حیدر، یا حیدر، یا حیدر
یا حیدر، یا حیدر، یا حیدر، یا حیدر
نظرات